ایا گرفته عراقین را به نوک قلم


و یا سپرده سماکین را به زیر قدم

قلم به دست تو و بر فلک فریشتگان


زبان گشاده به شکر تو پیش لوح و قلم

دو پادشاه به جهد تو داده دست به عهد


دو شهریار به سعی تو صلح کرده به هم

به حسن همت و تدبیر تو شده حاصل


هزار مصلحت از صلح هر دو در عالم

تو آن خجسته وزیری که تا گه محشر


چو تو وزیر نخیزد ز گوهر آدم

غیاث دولت شاه و شهاب اسلامی


عماد ملت یزدانی و امام امم

نظام ملکی و از توست کار ملک قوی


قوام دینی و از توست اصل دین محکم

اگر حیات دهد کردگار عم تو را


به روزگار تو از فخر سرفرازد عم

زمان به امن تو خالی شود ز تیغ بلا


جهان به عهد تو صافی شود ز میغ ستم

کجا فروغ دهد آفتاب همت تو


نهفته گردد نور ستارگان همم

دلیل سعد بود سایه عنایت تو


چه بر ملوک و صدور و چه بر عبید و خدم

که از عنایت تو مشتری و کیوان را


شود سعادت بیش و سود نحوست کم

به عزم رزم چو از ری به رای و تدبیرت


کشید رایت و لشکر شهنشه اعظم

چو ماه چرخ همی نور داد ماه درفش


چو شیر بیشه همی حمله برد شیر علم

گرفت دولت والا رکابهای جیوش


کشید طایر میمون طنابهای خیم

روانه شد زکمان ناوک عتاب و نهاب


زبانه زد زنیام آتش نقار و نقم

زبس که خاست زخرطوم زنده پیلان گرد


ز بس که رفت زحلقوم بدسگالان دم

سیاه گشت همی چرخ اخضر و ازرق


کمیت گشت همی اسب ابرش و ادهم

خرد شمرد به بازیچه اندر آن هنگام


نبرد کردن اسفندیار با رستم

در آن مصاف جهانی نهاده روی به رزم


ز کرد و پارسی و ترک و تازی و دیلم

طرب کننده بر آواز کوس و نالهٔ نای


چو باده خوار بر آوای زیر و نغمهٔ بم

چه تیغ های به زهر آبداده بدرخشید


چنانکه آب شد از بیمْ زهرهٔ ضیغم

شدند جمله گریزان ز لشکر سلطان


بر آن صفت که گریزان سود زگرک غنم

از آن سپس که شمردند خویش را غالب


شدند مغلوب از تیغ شاه و تیر حشم

یکی قتیل قضا شد یکی عدیل عنا


یکی اسیر اسفْ شد یکی ندیم ندم

اگر نبودی سعی تو در میانهٔ کار


وگر نکردی سلطان روزگار کرم

زآه خسته رسیدی به برج ماهی تف


زخون کشته رسیدی به پشت ماهی نم

بقای شیفته ساران بدل شدی به فنا


وجود بیهده کاران بدل شدی به عدم

وگر عنان سوی بغداد تافتی سلطان


بتافتی دل گردن کشان به داغ الم

به روم بزم همه رومیان شدی شیون


به مصر سور همه مصریان شدی ماتم

به دست گردان تیغ چو نیل بر لب نیل


نهنگ را بکشیدی نهنگ وار به دم

به دولت تو گرفتی همه ولایت روم


خطیب و منبر جای صلیب و جای صنم

چو از عنایت بسیار تو بر اهل عراق


گشاده شد در شادی و بسته شد در غم

به لطف صلح برآوردی از میانهٔ جنگ


به فضل نوش برآوردی از میانهٔ سم

همان گروه که جستند از آن مصاف چو تیر


بیامدند کمان وار پشت کرده به خم

به نامه ای که نوشتی تو از عجم به عرب


شدند بندهٔ سلطان عرب چنانکه عجم

زنام سلطان زینت گرفت در بغداد


لواء و خطبه و منشور و مهر و زر و درم

اگر نشان کرامات و اصل معجزه بود


فسون آصف بن برخیا و خاتم جم

تو آصفی و به دست تو کلک چون افسون


جم است شاه و به دستس حسام چون خاتم

به معجزی که دلیل حیات و عافیت است


زمانه را بدلی تو ز عیسی مریم

که کشتگان فلک را تو داده ای ارواح


که خستگان قضا را توکرده ای مرهم

چه کرد قسمت ارزاق بندگان رزاق


سعادت دو جهان کرد قسم تو ز قسم

موافقتند به هم ملک و دولت و ملت


که هست حکم تو اندر میان هر سه حکم

به جز تو کیست که گاه فتوت و فتوی


دهد جواب سوالات مشکل و مبهم

شدست سیرت پاک تو افتخار سیر


شدست شیمت خوب تو اختیار شیم

کجا ضمیر تو باشد سها نماید ماه


کجا یمین تو باشد شمر نماید یم

از آنکه جود بود با صریر کلک تو یار


وزانکه درنعم تو بود ا مید نعم

غنیمت است زکلْک تو استماع صریر


بشارت است ز لفظ تو استماع نعم

کفت چو چشمهٔ زمزم مبارک است به فال


عطای توست فراوان چو آب وادی زم

توراست هر دو به هم گرچه هست راه دراز


زآب وادی زم تا به چشمهٔ زمزم

طراز جامهٔ دولت نگار خامه توست


رسید از در قنوج تا به بیت حرم

اگر نه خامهٔ تو گردش سپهر شده است


به روز بر ز شب تیره چو کشید رقم

زمانه از ظلم او همی ضیا گیرد


مگرکه از شب معراج یافته است ظلم

به کار ملک بصیرست گرچه هست اکْمه


به گاه نطق فصیح است اگرچه هست ابْکم

مصوری است که ده ساحرست با او یار


مشعْبذی است که صد ساحری است با او ضم

چراغ خانهٔ شرع است و تیر جعبهٔ عقل


نهال باغ علوم و کلید گنج حکم

حریف شیر اجم بود در زمان شباب


قرین صدر عجم گشت در زمان هرم

خدای عرش بدو نیکویی و نیکی خواست


که اوفتاد به صدر عجم ز شیر اجم

همیشه تا که خلاف زبون بود چیره


بر آن مثال که ضد دژم بود خرم

تو باش چیره و اعدای تو همیشه زبون


تو باش خرم و حساد تو همیشه دژم

صدور دهر زخاک در تو کرده بساط


ملوک عصر به جان و سر تو خورده قسم

به رزم موکب منصور تو چو چرخ برین


به بزم مجلس میمون تو چون باغ ارم

تو صدر روی زمین و مخالفان تو را


زپشت خویش در انداخته زمین به شکم

قدوم تو به خراسان فزوده شادی خلق


فزوده شادی تو خالقت به وصف قدم